چهارشنبه سوری سال ۱۳۷۸..

دلم برای محله قدیمی مون تنگ شده ؛ یه کوچه دراز از هر دو طرفش به یه خیابون اصلی باز میشد ، افغانی و ترک ، کرد ، فارس ، همه جور آدمم توش زندگی میکرد...یکماه قبل از چهارشنبه سوری پشت بوم تموم خونه ها پر بود از هیزم، شب چهار شنبه سوری که میشد غوغایی بود توی محله ، از این سر کوچه تا اون سر کوچه پر از آتیش، دختر و پسر از روی آتیش میپریدن ، البته این یه خاطره خیلی دوره که از کودکیم تو ذهنم مونده ، وقتی کلاس چهارم بودم مهاجرت کردیم و از اون به بعد دیگه چهارشنبه سوری نداشتیم ، یعنی مقصرش مامان و بابا بودن که نمیزاشتن ، تا زمانی که ازدواج کردم ، خانواده همسرهمیشه شب چهارشنبه سوری مهمون دعوت میکردن به صرف شام و آتیش ...اما امسال چون مادر همسر مریض بود و کرونا هم بود دیگه کنسلش کردن ...تصمیم گرفتم از سال دیگه بخاطر پسری هم که شده یه آتیش کوچولو راه بندازم ، نمبخوام چند سال بعد حسرت این روزها به دلش بمونه ...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد