-
خواهرشوهر چاقال..
چهارشنبه 28 اسفند 1398 02:24
-
مامان و بابا...
چهارشنبه 28 اسفند 1398 02:20
-
رازدوران کودکی..
دوشنبه 26 اسفند 1398 01:21
-
گروه کوییزی من
دوشنبه 26 اسفند 1398 01:06
-
پسرم
یکشنبه 25 اسفند 1398 05:36
-
یادگاری از عشق..
یکشنبه 25 اسفند 1398 05:29
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت آنکه در خواب نرفت؛ چشم من و فکر تو بود... چقدر دلم میخواد از تو بنویسم
-
منم کرونا گرفتم
شنبه 24 اسفند 1398 17:06
سرفه ها شروع شده...تنگی نفس هم دارم...ولی تب ندارم...خدا بخیر بگذرونه ، حالا میترسمبرم تست بدم
-
روزهای خسته کننده....
شنبه 24 اسفند 1398 13:06
میدونید من الان نفس خبیثم خیلی سرحاله ؛ دوست دارم کارای بد بد بکنم ، حالا هر چی ، دروغگویی، غیبت ، کتک کاری ، فحش دادن ؛ آرزوی مرگ برای بقیه ، سکس با یه غریبه ، خلاصه که هر چی ✌
-
آرزوی امشب فرانک..
شنبه 24 اسفند 1398 02:29
کاشکی میشد تو رویا زندگی کرد ، کاشکی میشد تا چشمامو ببندم سریع برم تو رویا و کسی همنباشه که حالمو بد کنه ، دلم رضا رو میخواد ، دلم بابک رو میخواد که باهمکل کل کنیم ، بابک اذیتم کنه ،رضا بخنده و بگه جفتتون لنگه هم هستین...کجایین الان ؟ یه روزی میشه وبلاگ منو بخونن ؟ منو بشناسن ؟ پیدام کنن ؟ دلم اونارو میخواد ، دلم...
-
زر مفت...
شنبه 24 اسفند 1398 02:20
بعضیا خیلی زر میزنن، حالم از همون بعضیا بهم میخوره ، موقع فیلم دیدن ، تو پارک قدم زدن ، پیاده روی ، فوتبال تماشا کردن، اهنگ گوش دادن ، همش در حال چرت و پرت گفتن هستن ، بابارفتیم تو حس !!یکم درک کن گوساله...
-
من که دو بار گزیده نمیشم...
جمعه 23 اسفند 1398 03:12
-
پدرشوهرخل و چل..
جمعه 23 اسفند 1398 03:05
فقط در وصفش میتونم بگم خیلی کسخله✌
-
شهروند...
جمعه 23 اسفند 1398 03:03
-
شراب ناب محمدی☺
جمعه 23 اسفند 1398 03:00
اولین باری بود که عرق خوردم، قبلش فقط مشروب اونم نه در حد مستی، بعد از اینکه بالا اوردم دو ساعت خوابیدم، الانم خواب از سرم پریده، نمیخواستم زیاد بخورم اما خسرو مجبورم کردهنوزم سر درد دارم...
-
درد زایمان..
پنجشنبه 22 اسفند 1398 02:49
-
دخترمستضعف...
پنجشنبه 22 اسفند 1398 02:45
داشتیم فیلم میدیدیم ، همسر گفت عه این دخترخدمتکاره چقدر زشته ! یهو پدرشوهر گفت دخترای مستضعف همگی زشتن !! اخه احمق خیکی خودت زشتی و دختر چاقالت
-
قصه های من و مادرشوهر..
پنجشنبه 22 اسفند 1398 02:34
-
بلبل زبون...
پنجشنبه 22 اسفند 1398 02:32
پسرم هر غذا یا خوراکی که دوست داره ، میگه میخورم بزرگ میشم ، هر چی هم که دوست نداره میگه نمیخورم ، اگر کوچیک بمونم انوقت بابام بغلم میکنه
-
عید امسال ..
پنجشنبه 22 اسفند 1398 02:28
برخلاف خیلیا من عید امسالو خیلی دوست دارم ، راحت میشینم تو خونه خودم ، دغدغه عید دیدنی و خرید عید و هیچ چیزی دیگه ندارم....از همه بیشتر عید دیدنی سمت همسرشون، اییییییی که چقدر بدم میاد نشون بدم خیلی خوشحالم
-
بله ...
پنجشنبه 22 اسفند 1398 02:26
چرا به بعضیا که واقعیتو میگی بهشون بر میخوره ؟ چرا بعضیا دوست دارن دروغ بشنون ؟ خواهرمن ، برادر من ، جنبه رو ببر بالا، ما خایه مال نیستیم
-
گاوانه
پنجشنبه 22 اسفند 1398 02:24
بعضیا خیلی باحالن ، پیشت میشینن و کلی بدگویی دیگران رو میکنن، تا میای تاییدش کنیو چهارتا حرفم تو بزنی ، میرینن بهت
-
یکی کمک کنه !!
چهارشنبه 21 اسفند 1398 04:23
من کلی مطلب مینویسم ، بعدش میبینم فقط دو خط سیو شده !!! حتی کپی میکنم مطالبمو اما بازم نمیاد .... باید چیکار کنم اخه
-
دنیای عجیب!
پنجشنبه 24 بهمن 1398 01:22
امشب خبر بدی دادن بهمون.... خانم یکی از دوستای همسر فوت شد... سر درد و بعد تشنج و دو روز توی کما و اخر سر هم تموم میکنه... دوتا بچه کوچیک.... فکر اینکه این بلا سر من بیاد انوقت همسر بره ازدواج کنه دیووونم میکنه ... نه واسه خودش ها.... خودش به درک ... ولی بچه های طفل معصوم
-
گفتم که زود میام
چهارشنبه 23 بهمن 1398 16:43
سلام وبلاگ قشنگم...... گفتم که اینبار خیلی زود میام..... وااای چرا اینطوری شد ؟؟؟ کلی نوشتم بعد دیدم فقط همون دو خط اولش ثبت شده
-
دلتنگ وبلاگ...
شنبه 9 شهریور 1398 02:45
سلام به وبلاگ خوب و قشنگم ..... از وقتی همسر اجازه داده تلگرام و اینستا نصب کنم ، کمتر سراغ وبلاگم اومدم.... امشب خیلی دلم براش تنگ شد ... همینطور برای دوستای وبلاگیم که دیگه خبری ازشون ندارم ... یکم از احوال خودم بگم .... حالم خوب نیست .... افسرده هستم..... قرص صدافسردگی میخورم ..... وزنم هرروز داره بیشتر میشه و...
-
سیزده بدر سال ۹۸....
چهارشنبه 14 فروردین 1398 01:19
-
عیدی های پسری....
سهشنبه 13 فروردین 1398 01:07
-
اتفاقات بد تمومی ندارن .....
دوشنبه 12 فروردین 1398 23:45
-
حرفهای خشگل پسری....
یکشنبه 16 دی 1397 03:10
-
لوس بازی های پدر شوهر...
یکشنبه 16 دی 1397 03:01